داستان کوتاه بشنو
امروز صبح که بیدار شدی ، نگاهت می کردم... و امیدوار بودم که با من حرف بزنی ، حتی برای چند کلمه... نظرم را بپرسی یا برای اتفاق خوبی که دیروز در زندگی ات افتاد ، از من تشکر کنی... اما متوجه شدم که خیلی مشغولی ، مشغول انتخاب لباسی که می خواستی بپوشی... وقتی داشتی این طرف و آن طرف می دویدی تا حاضر شوی فکر می کردم چند دقیقه ای وقت داری که بایستی و به من بگوی : سلام...
اما تو خیلی مشغول بودی... یک بار مجبور شدی منتظر بشوی و برای مدت یک ربع کاری نداشتی....جز آنکه روی یک صندلی بنشینی. بعد دیدمت که از جا پریدی . خیال کردم می خواهی با من صحبت کنی... اما به طرف تلفن دویدی و در عوض به دوستت تلفن کردی تا از آخرین شایعات با خبر شوی...
تمام روز با صبوری منتظر بودم... با اون همه کارهای مختلف گمان می کنم که اصلا وقت نداشتی با من حرف بزنی ...
متوجه شدم قبل از نهار هی دور و برت را نگاه می کنی ، شاید چون خجالت می کشیدی که با من حرف بزنی، سرت را به سوی من خم نکردی...
تو به خانه رفتی و به نظر می رسید که هنوز خیلی کارها برای انجام دادن داری... بعد از انجام دادن چند کار ، تلویزیون را روشن کردی...
نمی دانم تلویزیون دوست داری یا نه ؟ در آن چیز های زیادی نشان می دهند و تو هر روز مدت زیادی از روزت را جلوی آن می گذرانی، در حالی که درباره هیچ چیز فکر نمی کنی و فقط از برنامه هایش لذت می بری ...
باز هم صبورانه انتظارت را کشیدم... و تو در حالی که تلویزیون را نگاه می کردی شام خوردی ، و باز هم با من صحبت نکردی.
موقع خواب ... فکر می کنم خیلی خسته بودی... بعد از آنکه به اعضای خونوادت شب بخیر گفتی ، به رختخواب رفتی و فورا به خواب رفتی... ....
اشکالی ندارد. احتمالا متوجه نشدی که من همیشه در کنارت و برای کمک به تو آماده ام... من صبورم ، بیش از آنچه تو فکرش را بکنی... حتی دلم می خواهد یادت بدهم که تو چطور با دیگران صبور باشی ... من آنقدر دوستت دارم که هر روز منتظرت هستم... منتظر یک سر تکان دادن ، دعا ، فکر ، یا گوشه ای از قلبت که متشکر باشد... خیلی سخت است که یک مکالمه یک طرفه داشته باشی .... خوب ، من باز هم منتظرت هستم، سراسر پر از عشق تو ... به امید آنکه شاید امروز کمی هم به من وقت بدهی ... آیا وقت داری که این را برای فرد دیگری هم بفرستی؟ اگر نه ، عیبی ندارد ، می فهمم و هنوز هم دوستت دارم. روز خوبی داشته باشی....
دوست و دوستدارت خدا
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
داستان ضرب المثل کفگیر به ته دیگ خورده
داستان ضرب المثل تنبل خانه شاه عباسی
داستان ضرب المثل زیر آب زدن
داستان ضرب المثل ماست هایشان را کیسه کردند
داستان ضرب المثل یک خشت هم بگذار در دیگ
داستان ضرب المثل از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری
داستان ضرب المثل فواره چون بلند شود سرنگون شود
داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را
داستان ضرب المثل آستین نو ، بخور پلو
داستان ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
داستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد
داستان ضرب المثل ماست مالی کردن
داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست
داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند
[همه عناوین(63)][عناوین آرشیوشده]