سفارش تبلیغ
صبا ویژن
کمترین حقى که از خداى سبحان بر گردن شماست این که از نعمتهاى او در راه نافرمانى‏اش یارى نباید خواست . [نهج البلاغه]
 
داستان آموزنده جدید, داستان بسیار زیبا, داستان جالب, داستان جدید
شنبه 96 تیر 10 , ساعت 6:1 عصر

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ | داستان ضرب المثل

ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد . یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری . و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت .هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که می تواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد .همان موقع یک کلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد . او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند گفت :” چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده.“ کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند …. تا اینکه کلاغ دهمی گفت : ” جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته . “ و همینطور کلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند …. کلاغ بیستمی گفت :” ادامه مطلب...


لیست کل یادداشت های این وبلاگ