داستان کوتاه هدیه برادر (روح بزرگ)
شخصی یک دستگاه اتومبیل سواری به عنوان عیدی از برادرش دریافت کرده بود. شب عیدهنگامی که او از اداره اش بیرون امدمتوجه پسر بچه شیطانی شد که دور و بر ماشین نو و براقش قدم میزندو آن را تحسین می کرد. او نزدیکماشین که رسید پسر پرسید:
این ماشین مال شماست آقا؟
او سرش را به علامت تائید تکان داد و گفت:برادرم به عنوان عیدی به من داده است.
پسر متعجب شد و گفت: منظورتان این است که برادرتان این ماشین را همین جوری و بدون اینکه دیناری بابت آن پرداخت کنید، به شما داده است؟
آخ جون ای کاش...؟
البته آن شخص کاملا واقف بود که پسر چه آرزویی می خواهد بکند.
پسرمی خواست آرزو کند که ای کاش او هم یک همچون برادری داشت.
اما آنچه که پسر گفت سر تا پای وجود آن شخص را به لرزه در آورد:
ای کاش من هم یک همچو برادری بودم.
پل مات و مبهوت به پسر نگاه کرد و سپس با یک انگیزه انی گفت:
دوست داری با هم تو ماشین یه گشتی بزنیم؟اوه بله دوست دارم.
تازه راه افتاده بودند که پسر به طرف پل برگشت و با چشمانی
که از خوشحالی برق می زد گفت:
آقا می شه خواهش کنم که بری به طرف خونه ما؟
آن شخص لبخند زد. او خوب فهمید که پسر چه می خواهد بگوید.
او می خواست به همسایگانش نشان دهدکه توی چه ماشین بزرگ و شیکی به خانه برگشته است.
اما او باز هم در اشتباه بود. پسر گفت:بی زحمت اونجایی که دوتا پله داره نگهدارید.
پسر از پله ها بالا دوید. چیزی نگذشت که او صدای برگشتن او را شنید. اما دیگر تند و تیز برنمی گشت.او برادر کوچک فلج و زمین گیر خود را بر پشت حمل می کرد.
سپس او را روی پله پائینی نشاند و به طرف ماشین اشاره کرد:اوناهاش برادر... می بینی؟
درست همون طوریه که طبقه بالا برات تعریف کردم.
برادرش عیدی بهش داده و دیناری بابت آ؛ن پرداخت نکرده.
یه روزی من هم یه همچو ماشینی به تو هدیه خواهم داد.
اونوقت می تونی برای خودت بگردی و چیزهای قشنگ ویترین مغازه های شب عید رو همان طوری که همیشه برات شرح میدم ببینی.
آن شخص در حالی که اشکهای گوشه چشمش را پاک می کرد
از ماشین پیاده شد و پسر بچه را در صندلی جلوئی ماشین نشاند،
برادر بزرگتر با چشمانی براق و درخشان کنار او نشست و سه تائی رهسپار گردشی فراموش ناشدنی شدند.
داشت? روح بزرگ لیاق? میخواهد هرکسی ازآن بهره مند نیست...
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
داستان ضرب المثل کفگیر به ته دیگ خورده
داستان ضرب المثل تنبل خانه شاه عباسی
داستان ضرب المثل زیر آب زدن
داستان ضرب المثل ماست هایشان را کیسه کردند
داستان ضرب المثل یک خشت هم بگذار در دیگ
داستان ضرب المثل از هر دست بدهی از همان دست پس می گیری
داستان ضرب المثل فواره چون بلند شود سرنگون شود
داستان ضرب المثل قسم روباه را باور کنیم یا دم خروس را
داستان ضرب المثل آستین نو ، بخور پلو
داستان ضرب المثل از این ستون به آن ستون فرج است
داستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد
داستان ضرب المثل ماست مالی کردن
داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست
داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند
[همه عناوین(63)][عناوین آرشیوشده]